پل بلوم، استاد روانشناسی در دانشگاه تورنتو کانادا، در یادداشتی برگرفته از کتابش «نقطه مطلوب؛ خوشیهای رنج و جستجوی معنا» از فضیلت رنج بجا و جستجوی شادی و معنا در زندگی میگوید.
بلوم در این یادداشت که در وال استریت ژورنال چاپ شده، معتقد است که در جستجوی یک زندگی معنادار، صرفا به دنبال لذت گشتن کافی نیست. بلکه مبارزه و فداکاری لازم است.
نگاه به درد از دریچه دیگر
هنگامی که زندگی خوب پیش میرود به فراموشی سپردن اینکه تا چه اندازه آسیبپذیریم، آسان است. اما دور و بر ما پر است از چیزهایی که این موضوع را به ما یادآوری کنند. امکان «درد» همیشه وجود دارد؛ یک درد ناگهانی در کمر، ساق پایی که مو برداشته، خزیدن دردی در سر که کمکم ضرباندار و کوبنده میشود. یا پریشانیهای عاطفی که از انجام خطایی ناشی شود. ظاهرا محدودیتی برای مصائبی که با آن روبهرو میشویم نیست، البته اغلب دیگران باعث و بانی آناند.
تلاش برای دوری از تجربیات دردناک در ذات بشر است. ما انسانها بهدنبال لذت و راحتیایم و امیدواریم که زخمنخورده از زندگی جان سالم به در ببریم. در طبیعت رنج و درد هم این است که از آنها اجتناب شود.
اما در شرایط بجا و بهمیزان درست، درد روانی و جسمی، دشواری، شکست و از دست دادن، دقیقا همان چیزهایی است که در زندگی به دنبال آنیم.
تجربه دردناک محبوبتان را نام ببرید
به یک تجربه ناخوشایند مطلوبتان فکر کنید. شاید به تماشای فیلمهایی میروید که اشکتان را سرازیر کند، جیغتان را درآورد یا شما را به عق زدن بیندازد. ممکن است به آهنگهای غمانگیز گوش کنید. ممکن است زخمهایتان را دستکاری کنید، غذای تند بخورید یا در حمام، در آب داغ غوطهور شوید. شاید از کوه بالا بروید، در دو ماراتن بدوید یا هنگام ورزشهای رزمی در باشگاه و ورزشگاه، مشتی حواله صورتتان شود.
روانشناسان از دیرباز میدانند که رویاهای ناخوشایند از رویاهای دلچسب، بیشتر اتفاق میافتد. حتی هنگامی که در طول روز رویابافی میکنیم -یعنی زمانی که کنترل در دست ماست تا افکارمان را به چه سمتوسویی ببریم- معمولا به سمت افکار منفی کشیده میشویم. بخشی از این موشوع قابلانطباق با نسخه پیچیدهتری از لذتگرایی است، همانی که میگوید درد، راهی برای رسیدن به لذت است.
نوع درست تجربیات منفی میتواند بستری برای خوشی در آینده باشد. این بهایی است که ما انسانها برای پاداشی بزرگتر در آینده میپردازیم. درد میتواند حواس ما را از اضطرابهایمان پرت کند و کمکمان کند تا خود را رشد دهیم. درد خودخواسته همچنین میتواند به کار مقاصد اجتماعی بیاید زیرا با آن میتوانیم نشان دهیم تا چه اندازه محکمایم و یا به کمک محتاجایم.
احساساتی همچون خشم و غم، میتواند برای وجدان آسودگیهایی در پی داشته باشد. تلاش، مبارزه و دشواری، همهوهمه در جای درست خود، میتواند لذت چیرگی و روانی در کارها را به ارمغان بیاورد.
اما بسیاری از تجربیات منفی که به دنبال آنها میرویم هیچ لذتی در پی ندارند. به نوع دیگری از رنج کشیدن خودخواسته فکر کنید. مردم، معمولا مردان جوان، گاهی انتخاب میکنند که به جنگ بروند و در حالی که خواهان مرگ و یا نقصعضو نیستند، امیدوارند که چالش، ترس و مبارزه را تجربه کنند و در کوره حوادث آبدیده شوند. همچنین برخی از ما انتخاب میکنیم فرزندانی داشته باشیم و معمولا تا حدودی میدانیم که نگهداری از کودک تا چه اندازه سخت خواهد بود. احتمالا از همه تحقیقاتی که این نتایج را نشان میدهند باخبریم. سالهایی که با کودکان سپری میشود، دم به دم، میتواند از هر زمان دیگر در زندگی استرسزاتر باشد -و کسانی که پیش از بچهدار شدن این را ندانند خیلی زود پس از داشتن آنها به این نکته پی خواهند برد- با این حال ما بهندرت از ایندست تصمیماتمان پشیمان میشویم. بهصورت کلیتر، تمامی برنامههایی که در مرکز زندگی ما قرار میگیرند با رنج و فداکاری عجیناند.
چگونه رنجی گنج است؟
در اهمیت رنج سخن گفتن مورد تازهای نیست. رنج بردن بخشی از رسوم مذهبی است؛ بهعنوان مثال در مرکزیت تفکر بودایی قرار دارد. اما تمامی رنجها ارزشمند نیستند. اینکه به فردی عمیقا افسرده بگویید که به درد بیشتری در زندگی احتیاج دارد، اگر خیلی مسخره نباشد، دستکم بیرحمانه است.
روانشناسانی وجود دارند که به شما میگویند که تجارب بد، برای شما خوبند. آنها از رشدی که پس از یک تروما یا رنج روحیروانی نصیب شما میشود، سخن میگویند، از مهربانتر شدن، نوعدوستی و افزوده شدن به معنای زندگی شما حرف میزنند. البته که تمام اینها گاهی اتفاق میافتد. اما شواهد حاکی از آن است که بنا بر عقل سلیم، رنج ناخواسته، ناخوشایند است و باید تا میتوانید از آن اجتناب کنید.
با این حال، رنج خودخواسته فرق دارد. یک زندگی خوب، فراتر از زندگی آکنده از خوشی و شادی است و در میان دیگر چیزها، شامل جستجوی معنا نیز میشود. برخی از اشکال رنج که کوشش و دشواری را در بر میگیرد، اساسیترین قسمتهای دستیابی به اهداف مترقیتر و همچنین زیستن یک زندگی کامل و رضایتبخشاند.
رابطه شادی و معنا چیست؟
برخی افراد بیش از دیگران، از معنادارتر بودن زندگیشان سخن میگویند. در یک پژوهش که در سال ۲۰۱۳ در مجله علمی «روانشناسی مثبت» منتشر شد، روی باومایستر، روانشناس آمریکایی و همکارانش از هزاران شرکتکننده پرسیدند که چقدر شادند و زندگیشان چقدر پرمعناست. سپس از آنان سوالاتی درباره خلقوخو و فعالیتهایشان پرسیدند.
یافتههای تحقیق نشان داد که برخی جنبههای زندگی افراد، شادی و معنا را با هم در برمیگرفت و هر دو، با روابط اجتماعی غنی و کسالتآور نبودن زندگی افراد مرتبط بود. شادی و معنا همچنین به هم مرتبط بودند؛ افرادی که بسیار شادند، از یافتن معنای زندگی سخن میگویند و بالعکس. شما میتوانید هم شاد باشید و هم زندگی معناداری داشته باشید.
اما تفاوتهایی نیز وجود دارد. سلامت، حس خوب داشتن و پول درآوردن همگی به شادی مرتبطند اما ربط کمی به معنا دارند و یا حتی هیچ ربطی ندارند. علاوه بر این، افرادی که بیشتر به آینده میاندیشند، میگویند معنای بیشتری در زندگیشان وجود دارد -اما کمتر شادند- همین امر درباره استرس و نگرانی نیز صادق است.
تمامی این یافتهها نشان میدهد که رنج و معنا، بهمآمیختهاند. در تحقیقی دیگر که شرکت نرمافزار «پیاسکیل» آن را انجام داده بود، از بیش از ۲ میلیون نفر شغل آنها را پرسیدند و اینکه چقدر معنا در زندگیشان وجود دارد. بنا بر یافتهها، معنادارترین شغل، روحانی، بود. صاحبان دیگر مشاغل پرمعنا معلمان، رواندرمانگران، پزشکان و مددکاران اجتماعی بودند. تمام شغلهایی که لازمهشان میزان قابلتوجهی دشواری و اختصاص دادن فرد به آنهاست.
اما تجربیات روزمره زندگی چه؟ در پژوهش دیگری که در مجله «روانشناسی مثبت» در سال ۲۰۱۹ منتشر شد، دو محقق از مردم خواستند مهمترین تجارب زندگیشان را به یاد بیاورند، هر کدام را در قالب یک بند توصیف کنند و آن تجربیات را بر حسب معنا، رتبهبندی کنند. همچنین از شرکتکنندگان خواسته شد تا میزان خوشایند یا دردناک بودن این تجارب را نشان دهند. نتایج نشان داد که معنادارترین تجربیات اشخاص در افراطیترین حالت قرار داشت؛ یعنی یا بسیار خوشایند یا خیلی دردناک بود. این تجربیات همانهایی است که اهمیت دارد و ردپایشان را در زندگیمان بر جا میگذارد.
جوینده شادی یابنده نیست
اما تمامی اینها برای همه افراد قانعکننده نیست. برخی، مانند بعضی شرکتکنندگان در پژوهش باومایستر، بیشتر بر روی خوشی و شادی متمرکز بودند و به معنا و رنج، علاقه کمتری نشان دادند. اما آیا این اشتباه و خطاست؟
یافتهها نشان میدهد که جستن شادی صرف، اشتباه است. حتی اگر «شاد بودن» تنها چیزی باشد که به آن بها میدهید. یک پژوهش که در نشریه «روانشناسی تجربی» در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، به تاثیرات انگیزه برای جستجوی شادی پرداخت و از افراد خواست به جملاتی همچون «شادی برای من بسیار مهم است» و «میزان شاد بودن من در هر لحظه تا حد زیادی نشاندهنده میزان ارزشمند بودن زندگی من است» امتیاز بدهند. برای افرادی که نسبت به چنین جملاتی موافقت بیشتری نشان داده بودند احتمال کمتری وجود دارد که در زندگی نتایج خوبی بگیرند و بیشتر امکان دارد که تنها و افسرده شوند.
احتمالا جستجوی خودآگاه شادی باعث میشود که شما بسیار به این فکر کنید که چقدر شادید و خود همین فکر، مانع شادی شماست.
توضیح دیگر برای رفتن به دنبال شادی و نیافتن آن میتواند این باشد که جویندگان شادی اغلب بر موارد نادرستی تمرکز میکنند. یک پژوهش «متاآنالیز» در سال ۲۰۱۴ در نشریه «شخصیت و روانشناسی اجتماعی» منتشر شد، بیش از ۲۰۰ پژوهش را خلاصه کرد و یافتههای آن نشان داد که پاسخدهندگانی که در پی شادی بودند، شادی، رضایت، سرزندگی و خودشکوفایی کمتری در زندگی داشتند و بیشتر به افسردگی، اضطراب و در کل، آسیبهای روانی مبتلا بودند، تا جایی که باور داشتند که داشتن پول و دارایی مهم و کلید شادی و موفقیت در زندگی است.
کدام را انتخاب کنیم؟
خوشبختانه لازم نیست بین معنا و خوشی، یکی را انتخاب کنیم. ما از پژوهش افرادی چون باومایستر و دیگران میدانیم که یک زندگی پرمعنا میتواند یک زندگی شاد هم باشد. افراد بسیاریاند که زندگی آنان با شادی و رنج بسیار آمیخته بوده است.
انگیزههای انسانی از آنچه بسیاری افراد، از جمله روانشناسان، میپندارند بسیار قدرتمندتر است. در کتاب «دنیای قشنگ نو»، نوشته آلدوس هاکسلی، چاپ ۱۹۳۲، جان، یکی از شخصیتهای داستان، در مناظره با فردی که از خوشی و لذت صرف دفاع میکند، میگوید: «اما من راحتی نمیخواهم.. خدا را میخواهم. شعر را میخواهم. خطر حقیقی را میخواهم. آزادی را میخواهم. خوبی را میخواهم. گناه را میخواهم»
خلاصهای بهتر از این برای توصیف طبیعت انسان وجود ندارد.